ابن ایاس. ابن منده گوید ابن عقده از او نام می برد و می گوید که ابواسحاق از او روایت کرده ولی هیچ حدیثی از او شناخته نشده است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 86)
ابن ایاس. ابن منده گوید ابن عقده از او نام می برد و می گوید که ابواسحاق از او روایت کرده ولی هیچ حدیثی از او شناخته نشده است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 86)
ابن ریان. وی صاحب حرس سلیمان بود و قبل از سلیمان شغل حرص ولید و عبدالملک را نیز داشت. گویند در زمان سلیمان روزی مردی حروری را نزد سلیمان آوردند، سلیمان کس نزد عمر بن عبدالعزیز فرستاد، چه عمر اغلب سلیمان را از قتل حروری ها بر حذر میداشت وی گفت بجای کشتن محبوسشان گردان. چون عمر به نزد سلیمان آمد سلیمان رو به حروری کرده، وی را شماتت نمود. حروری نیز در مقام جواب سلیمان را فاسق بن الفاسق خطاب کرد. پس سلیمان رو به برادر خود عمر کرد و گفت چه می گوئی ؟ عمر پس از کمی مکث گفت: ’ما اری علیه الا ان تشتمه کما شتمک’ سلیمان قانع نشد و امر به گردن زدن حروری کرد. چون حروری را گردن زدند سلیمان از مجلس برخاست و بیرون رفت. خالد بن الریان نیز پس از او براه افتاد و بعمر بن عبدالعزیز رو کرد و گفت ای اباحفص تو به امیرالمؤمنین می گوئی او را شماتت کن همانطور که ترا شماتت کرد؟ بخدا قسم متوقع بودم که امیرالمؤمنین دستور گردن زدنت را بدهد. عمر گفت اگر دستور میداد تو میزدی ؟ خالد گفت به خدا آری. این گذشت، تا عمر به خلافت رسید چون خالد بر سر شغل خود حاضر شد و عمر او را دید گفت: ’یا خالد ضع هذا السیف عنک. اللهم انی قد وضعت لک خالد بن الریان الهم لاترفعه ابداً’ و خالد را از صاحب حرسی برکنار کرد. (از سیرۀ عمر بن عبدالعزیز صص 40-41)
ابن ریان. وی صاحب حرس سلیمان بود و قبل از سلیمان شغل حرص ولید و عبدالملک را نیز داشت. گویند در زمان سلیمان روزی مردی حروری را نزد سلیمان آوردند، سلیمان کس نزد عمر بن عبدالعزیز فرستاد، چه عمر اغلب سلیمان را از قتل حروری ها بر حذر میداشت وی گفت بجای کشتن محبوسشان گردان. چون عمر به نزد سلیمان آمد سلیمان رو به حروری کرده، وی را شماتت نمود. حروری نیز در مقام جواب سلیمان را فاسق بن الفاسق خطاب کرد. پس سلیمان رو به برادر خود عمر کرد و گفت چه می گوئی ؟ عمر پس از کمی مکث گفت: ’ما اری علیه الا ان تشتمه کما شتمک’ سلیمان قانع نشد و امر به گردن زدن حروری کرد. چون حروری را گردن زدند سلیمان از مجلس برخاست و بیرون رفت. خالد بن الریان نیز پس از او براه افتاد و بعمر بن عبدالعزیز رو کرد و گفت ای اباحفص تو به امیرالمؤمنین می گوئی او را شماتت کن همانطور که ترا شماتت کرد؟ بخدا قسم متوقع بودم که امیرالمؤمنین دستور گردن زدنت را بدهد. عمر گفت اگر دستور میداد تو میزدی ؟ خالد گفت به خدا آری. این گذشت، تا عمر به خلافت رسید چون خالد بر سر شغل خود حاضر شد و عمر او را دید گفت: ’یا خالد ضع هذا السیف عنک. اللهم انی قد وضعت لک خالد بن الریان الهم لاترفعه ابداً’ و خالد را از صاحب حرسی برکنار کرد. (از سیرۀ عمر بن عبدالعزیز صص 40-41)
ابن ایوب. وی از روات است و ازپدرش بصری روایت دارد و جریر بن حازم نیز از او روایت می کند. یحیی بن معین او را ناچیز و ابوحاتم او را منکر دانسته و می گوید: معنی قول یحیی بن معین مبنی بر اینکه او چیزی نیست آن است که وی از ثقات نمی باشد. ابی خالد او را مجهول می داند ولی ابن حیان در ’ثقات’ نام او را آورده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 374)
ابن ایوب. وی از روات است و ازپدرش بصری روایت دارد و جریر بن حازم نیز از او روایت می کند. یحیی بن معین او را ناچیز و ابوحاتم او را منکر دانسته و می گوید: معنی قول یحیی بن معین مبنی بر اینکه او چیزی نیست آن است که وی از ثقات نمی باشد. ابی خالد او را مجهول می داند ولی ابن حیان در ’ثقات’ نام او را آورده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 374)
ابن انس. وی از راویان است ولی معروف نیست. حدیث زیر از اوست ولی منکر میباشد: ’من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنه’. این حدیث را بقیه از عاصم بن سعد نقل می کند که خود این نقل از عاصم مجهول است. عقیلی خالد را از ضعفاء دانسته و حدیث او را با این سلسلۀ سند می آورد: اسحاق بن راهویه از بقیه ازعاصم بن سعد از خالد بن انس از انس مرفوعاً روایت کند: ’من احیا سنتی...’ و نیز می گوید: خالد را جز این حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 373)
ابن انس. وی از راویان است ولی معروف نیست. حدیث زیر از اوست ولی منکر میباشد: ’من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنه’. این حدیث را بقیه از عاصم بن سعد نقل می کند که خود این نقل از عاصم مجهول است. عقیلی خالد را از ضعفاء دانسته و حدیث او را با این سلسلۀ سند می آورد: اسحاق بن راهویه از بقیه ازعاصم بن سعد از خالد بن انس از انس مرفوعاً روایت کند: ’من احیا سنتی...’ و نیز می گوید: خالد را جز این حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 373)